کتابداران کویر

کتابداران کویر

این وبلاگ مربوط به درد و دل یک دانشجوی کتابداری است ....
کتابداران کویر

کتابداران کویر

این وبلاگ مربوط به درد و دل یک دانشجوی کتابداری است ....

فراخوان هفتمین همایش ملی ادکا : "نشر الکترونیک : رویکردها و مسائل"

دبیرخانه هفتمین همایش ملی اتحادیه انجمن‌های علمی دانشجویی کتابداری و اطلاع رسانی ایران (ادکا) با عنوان «نشر الکترونیک: رویکردها و مسائل» فراخوان مقاله داد.

 علاقه مندان می توانند در محورهای موضوعی زیر نسبت به ارسال مقاله اقدام نمایند.

1-  مدلها و پارادایم‏های جدید نشر الکترونیک

2-  نشر الکترونیک و نهضت دسترسی آزاد

3-  مسائل حقوقی (امنیت، حفظ حریم خصوص و مسائل مالکیت ادبی و هنری)

4-  میراث دیجیتال (حفاظت و نگهداری از منابع دیجیتال)

5-  بسترها و ابزارهای نشر الکترونیک

6-  خودناشری در فضای الکترونیک

7-  کتابخانه ها و نشر الکترونیک

8-  اقتصاد نشر الکترونیک

9-  نشر الکترونیک در ایران

10- نقش متخصصان علم اطلاعات در دنیای نشر الکترونیک



برای اطلاعات بیشتر به وب سایت ادکا به نشانی www.uilisa.ir مراجعه کنید.

ترم شیش!!!

 

هوا را پنجه می سایم، میبینی نفس اطراف دستانم پیدا نیست...

 

.

 

نمیدونم چرا این ترم هیچ علاقه ای به رفتن سر کلاس ندارم

 

ترجیح می دادم بیشتر درسارو "خود خوان" پاس می کردم

 

بیشتر کتابامون با هم، "همپوشانی" دارن

 

اگر حوصلم می کشید و مثل سابق آدم پی گیری می بودم، می نشستم تک تک کتابامونو با هم  

  

مقایسه می کردم و می گفتم کدوم مطلبو تو کدوم درسا خوندیم  واقعا دیگه خسته شدم از اینکه تو  

 

 

ترم شیش همچنان در باره ی فعالیت کتابخونه و نقش کتابخونه داریم حرف می زنیم

 

از خیلی چیزا می زنیم و میایم سر کلاس، ولی اکثرا میبینم هیچ انگیزه ای واسه یاد گرفتن واسه 

 

  

بحث کردن سر کلاس  وجود نداره همه میخوایم زود تر کلاس تموم بشه

 

 من نمیدونم چرا وقتی از کلاس میایم بیرون خمیازمون قطع میشه ولی تا پامون به کلاس میرسه،  

 

 

استاد حرف نزده همه از خمیازه اشک تو چشاشون جمع میشه

 

ما واقعا دنبال چی هستیم؟ کجای کار غلطه؟

 

من چرا اینطوری شدم؟؟

 

کمی انگیزه ،کمی انرژی....

 

خسته ااااااااااااااااااااااااااااام 

سمفونی مردگان

عادتمان شده است که جمعه ها بیرون برویم. اول به پارک و یا یک پیاده روی ساده میرویم و سپس در این هوای سرد به کافه ای پناه میبریم و همان همیشگی را سفارش میدهیم !!


این هفته هم طبق عادت به بیرون رفتیم ... سپس پیاده به سمت میدان انقلاب راه افتادیم. چقدر کتاب های این کتاب فروشان کنار خیابان انقلاب آدم را وسوسه می کند .... کتاب هایی که دیگر تجدید چاپ نمیشود یه به قول خودمان به لیست سیاه وزارت ارشاد وارد شده اند ....


چندوقتی بود که کتابی چشمم را گرفته بود و خیلی دوست داشتم که بخرم. دل را به دریا زدم و کتاب را با آنکه اندکی پول بیشتر برایم نمانده بود خریدم. بر عکس بقیه کتاب ها که چند صفحه پیشگفتار و مقدمه و سخن ناشر و ... دارند این کتاب فقط یک صفحه داشت و آن هم ترجمه ی آیه ای از سوره مائده درباره داستان هابیل و قابیل  .... چند صفحه از کتاب را خواندم؛ به نظر داستان هم درباره برادرکشی است .... امیدوارم که کتاب خوبی باشد ....


سمفونی مردگان از عباس معروفی ...


کلام آخر : 

مبلغی که بابت خرید کتاب می‌پردازید، به مراتب پایین‌تر از هزینه‌هایی است که در آینده بابت نخواندن آن پرداخت خواهید کرد!

در سرزمین من هرچه را نمی‌فهمند مسخره می‌کنند.

یه روز برفی در دانشکده

سلام

امروز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم همه جارو برف گرفته ... من عاشق برفم :)


ماشینو روشن کردم و راهی دانشگاه شدم. تمام خیابونای تهران سفید پوش بود. مسیری که همیشه حداکثر نیم ساعت طول میکشید و در عرض یک ساعت و ربع رفتم  ... نه اینکه من بخوام تند برم ... همه تو خیابون با حداقل سرعت ( 30 40 کیلومتر در ساعت ) حرکت میکردند. یه صحنه وحشتناک هم دیدم .... یه اتومبیل شاسی بلند ( نفهمیدم چی بود !! ) بغل اتوبان مخصوص کرج چپ کرده بود . امیدوارم که رانندش زنده باشه .... 

خلاصه به هر سختی به کلاس رسیدم با یه ربع تاخیر .... چندتا عکس هم از محوطه دانشگاه با دوربین درب و داغون گوشیم گرفتم . این برف منو یاد برف های دانشکده روانشناسی سمنان انداخت .... یاد قدیما ...

به قول شاعر : گذشته هارو دوره کن روزهای خوبمون گذشت

    یه شب از اون شبای خوب چرا دوباره بر نگشت



تجدید خاطرات ...

سلام

ساعت 4 قرار بود که برم صداوسیما برای ضبط برنامه رادیویی ... مسابقه با کتابداران :)

سر موقع رسیدم ولی از اونجایی که همیشه شانس با من همراهه اسمم تو آفیش صداوسیما نبود و راه نمیدادن برم تو ....


خلاصه یک ساعتی معطل شدم تا بتونم برم داخل ... دوستم وحیدو بعد از چند وقت میدیدم... رفتیم تو استدیو واسه ضبط ... خلاصه اینکه برنامه رو ضبط کردیم و یه ماه دیگه پخش میشه ... اینم بگم که خیلی خندیدیم ... انقدر مسخره بازی در آوردیم که یه برنامه‌ای که معمولا 20 دقیقه طول میشکشید ضبط بشه واسه ما 40 دقیقه طول کشید ....


دکتر اصنافی به مجری برنامه میگفت که این دوتا (من و وحید) سر کلاس هم این طوری بودن .....


موقع برگشتن بارون شدیدی میومد ... میخواستیم که با وحید بریم پارک ملت بچرخیم ولی خیلی بارون شدید بود و تصمیم گرفتیم که با اتوبوس برگردیم... تو اتوبوس داشتیم از خاطراتی که با بچه ها تو سمنان داشتیم یاد میکردیم که وحید گفت : صالح بریم سمنان ؟؟ دلم واسه کلاس‌های خانم صابری تنگ شده!! منم گفتم بریم.... وحید : صالح من جوگیرما!!

من: بریم


مستقیم حرکت کردیم به طرف سمنان ... نزدیک گرمسار تصادف شده بود و یه نیم ساعتی تو ترافیک بودیم ... خلاصه اینکه نزدیک ساعت 12 بود رسیدیم سمنان ...


صبح زود رفتیم دانشکده .... با اجازه خانم صابری رفتیم سر کلاسش ... خیلی دلم تنگ شده بود ... واسه کلاسامون ... واسه دوستام که الان هرکدوم یه طرفی مشغول هستند ... واسه شلوغ بازی های کلاس ....


بعدازظهر هم رفتیم سرکلاس آقای معرفت تو کارگاه .... همون کارگاه جدیدالتأسیس که خیلی دراز و طویل بود ... یاد کلاسهای نقشه کشی افتادم .... یاد کلاس های زبان استاد کشاورز که ته کلاس میشستیم افتادم ....


به قول شاعر چقدر زود دیر میشود .... (فکر کنم شعرو اشتباه نوشتم )


کاش روزهای باهم بودن دوباره برمی‌گشتندند ولی افسوس ...


آخرین روز آبان .... سنگسر ...

جشنواره برترین‌ها علم اطلاعات و دانش شناسی

سلام

چهارشنبه این هفته (92/07/17) ادکا سومین جشنواره برترین‌های علم اطلاعات ودانش‌شناسی ( همون کتابداری خودمون :) ) را در دانشگا الزهرا برگزار میکند. 

ساعت 14 الی 18

شرکت برای عموم آزاد است.


سمنانی‌ها در تهران !

سلام سلام سلام

خیلی وقت بود که ننوشته بودم. تصمیم گرفتم که دوباره بنویسم. پس بذارید با یک خبر خوش شروع کنیم!

بنده و چندتا از دیگه از دوستان خوبم موفق شدیم که دانشگاه‌های تهران ارشد قبول بشیم...

از شاگرد اولمون (عاطفه) شروع میکنم که داشنشگاه تهران قبول شد، وحید جان دلبندم شاهد، آقا عظیم خوارزمی، لیلا و سهیلا هم الزهرا !! و این جانب نیز علامه طباطبایی...

خلاصه اینکه از یه کلاس 24 نفری 6 نفر دانشگاه قبول شدیم که آمار خیلی خوبی واسه رشته کتابداری ( این ورودی جدیدا میگن علم اطلاعات و دانش‌شناسی) دانشگاه سمنانه..

امیدوارم که بچه های ورودی 89 هم سال آینده افتخار بیافرینند برای دانشگاه سمنان !!

تا مطلب بعدی .. :)


روز معلم و معلمی که دیگر در بین ما نیست......

چند روز دیگر روز معلم است... ولی افسوس که دیگر در بین ما نیست. توفیق این را نداشتم که شاگرد ایشان باشم ولی همیشه از دوستانم و کسانی که شاگرد استاد بودن تعریف استاد را شنیده بودم.


 دکتر عباس حری از مفاخیر ایران در روز شنبه دار فانی را وداع گفتند. از خداوند عزوجل برای این عزیز دوست داشتنی علو درجات و برای خانواده ایشان صبر جلیل را مسألت داریم.

هفدهم اسفند!!!

دیروز با چه مکافاتی مهدیشهر را  ترک کردیم

ساعت 6 صبح که از خواب پاشدیم فقط صدای زوزه ی باد بود که شنیده می شد و در سکوت خوابگاه دلهره و ترس را به جان ما می انداخت و فکر اینکه در این سرما می بایست کنار خیابان منتظر اتوبوس بایستیم این ترس را در ما دوچندان می کرد .

از آنجایی که شب قبل بچه های شاهرود با اتوبوسشان تصادف کرده بودند، فکر اینکه شاید رفتنمان به خاطر یخ زدگی خیابانها و سرمای شدید هوا کنسل شود به ذهنمان خطور کرد و مارا وا داشت تا برای اطمینان خاطر از آمدن اتوبوس به ترمینال زنگ بزنیم که در آن وقت کم و گیجی از خواب هرچه گشتیم شماره ترمینال را پیدا نکردیم که نکردیم. در نتیجه تصمیم گرفتیم که تا دیر نشده است خودمان به ترمینال برویم و مطمئن شویم که ماشین حتما می آید. خلاصه با کلی دعا و بسم الله و چمدانهای طبق معمول سنگین همیشگیمان به سمت ترمینال بزرگ مهدیشهر- که در زیبایی و دارا بودن سیستم گرمایی پیشرفته و مکان بسیار زیبا و جا دار که فکر هم میکنم در خاورمیانه نظیرش را نمیتوان پیدا کرد- راه افتادیم و خوشبختانه سالم و بدون کله پا شدن به ترمینال بین المللی مهدیشهر رسیدیم!!! و پس از گذراندن چند دقیقه بالاخره اتوبوس زیبا و شیک مهدیشهر- تهران با آن صندلی های تمام اتوماتیک و نرم و دلنواز خود چشم مارا به جمال خود نورانی فرمود!!! پس از اندکی که اتوبوس مسافران را سوار کرد و راه افتاد، راننده محترم نیز خوش آمد گویی خود را با آهنگهای خواننده ای آن ور آبی ( جناب آقای حبیب) و( ابی بزرگوار) به مسافرین خود عرض نمود و من نیز مثل همیشه جای خود را کنار پنجره انتخاب کردم و نشستم. فکر رفتن به خانه آن هم بعد از یک ماه و خورده ای شیرین ترین فکری بود که در مغزم میگذشت. صدای آهنگ ، دنبال کردن رد برفها روی کوه ها و دلتنگی برای او ...!!! حال و هوای عجیبی را در من به تجربه می گذاشت.   

 

وقتی اتوبوس به سرخه رسید خبری از یخ زدگی در جاده ها نبود و چمنهای سبز با دور نمایی از کوه های سفید نظر مرا به خود جلب کرد که چطور اینجا خبری از برف نیست. سمنان هم که قربانش بشوم هوا آفتابی بود و گرمسار نیز کوه هایش مثل همیشه سرخ با طرح های عجیب همیشگی اش استوارو پابرجا جلوه می نمود و از شریف آباد به تهران نیز فقط بارش برف بودو برف ....!!!

و اکنون در خانه دست به دعا نشسته ام برای آن دسته از دوستان مشتاق به علم و پایه ی تشکیل کلاسهای دوسه نفره در ایام پایانی اسفند که عاجزانه از خداوند متعال برایشان دلتنگی فراوان و ناگهانی را طلب میکنم، باشد که هرچه سریع تر چمدانها خود را به قصد رفتن به خانه هایشان ببندند و از تشکیل کلاسها منصرف شده و موجب حذف ما در سال جدید نشوند.  (آآآآآآمـــــین)

پایانِ سالِ خوبـــــــــــــی را برایتان آرزومندم

غذای خونگی !!

ترم اول دل دردهای وحشتناکی داشتم. با خودم یک شیشه عرق نعنا آورده بودم خوابگاه و تقریبا هرشب میخوردم و به دوستان هم میدادم. متوجه شدم که بله .... مربوط به غذای خوش مزه سلف دانشکده هست.



از اون موقع به بعد بود که عزم خود را جزم که غذا درست کنم. و در این بین متوجه شدم که استعداد خاصی در انواع کوکو ها دارم. کوکو سبزی!! کوکو سیب زمینی !! و ....



تا جایی که میشد سلف نمیرفتم و خودم غذا درست میکردم. ما که فعلا از غذاهای لذت بخش !!! سلف راحت شدیم. امیدوارم دوستان دیگر مشکلی با این قضیه مثل من نداشته باشند !!

برای چی؟؟

هر روز صبح ساعت هفت از خواب ناز بلند میشم. با صورت خواب آلوده و خسته لباس هایم را تن میکنم . صبحانه خورده یا نخورده راهی سر کار میشم. ساعت 8 شب و گاهی هم دیرتر کار را تعطیل میکنیم و خسته به خانه برمیگردم. حتی به زور ایمیل هایم را جواب میدهم. 


روزی 12 ساعت کار !! برای چی؟؟ برای به دست آوردن پول؟؟ به چه قیمتی؟؟؟


نه . برای پول نیست. پس برای چیست؟ شاید برای فرار است. فرار از چی؟ از کی؟ شاید فرار از آینده است. آینده ای که ممکن است بدون پول سیاه باشد. پس باید از این آینده فرار کنم. اما زمان حال چه میشود؟؟؟

دوستانم؟ تفریح؟ سرگرمی؟ مهمانی ؟ فیلم؟ کتاب ؟


اینها چه میشود؟؟ کاش .... نه نمیشود پس آرزو نمیکنم. 


ساعت به کندی میگذرد . خوابم نمی‌آید. در 24 ساعت فقط 5 یا 6 ساعت میخوابم. همین هم کافی است. زود است برای خسته شدن .... 


سوالات کنکور ارشد از سال 86 تا سال 92

سلام به دوستان عزیز

سوالات کنکور ارشد کتابداری از سال 86 تا سال 92 را میتوانید در لینک های زیر دانلود کنید. برخی از دفترچه های سوالات از وبلاگ آقای قاسمیان دانلود شده است که ایشان اجازه داده اند که این دفترچه ها در فضای اینترنت آپلود کنیم تا دیگران هم استفاده کنند. 


در امتحانات زندگیتان قبول شوید کنکور که چیزی نیست !!!


دانلود سوالات ارشد کتابداری سال 86


دانلود سوالات ارشد کتابداری سال 87


دانلود سوالات ارشد کتابداری سال 88


دانلود سوالات ارشد کتابداری سال 89


دانلود سوالات ارشد کتابداری سال 90


دانلود سوالات ارشد کتابداری سال 91

پاسخ نامه سال 91


دانلود سوالات ارشد کتابداری سال 92

پاسخ نامه سال 92