کتابداران کویر

این وبلاگ مربوط به درد و دل یک دانشجوی کتابداری است ....

کتابداران کویر

این وبلاگ مربوط به درد و دل یک دانشجوی کتابداری است ....

اینجا سمنان است، اینجا مهدیشهر ....

اینجا سمنان است

اینجا مهدیشهر

اینجا برج مراقبته خاطراته 4 ساله ی  دانشجوییه من است

اینجا مکانیست که روز به روز و شب به شبش برایم خاطره ساز شد

اینجا همان جاییست که باید به ترک گفتن خاطراتش عادت دهم ذهنم را

مقابل هر چیز هم که به ایستی نمیتوانی سد بکشی چلوی حرکت این عقربه های عجول

زمان خواهد گذشت بی انکه اعتنایی کند به خاطرات تلخ و شیرینت که در این گذر گاه برایت به بار اورده است

تو می مانی و کوله باری از خاطرات که دیگر تولد نمی یابند

کم کم روزگار می آید و می گذرد تا کم رنگشان کند

4سال با هم زندگی کردیم باهم خاطره ساختیم با هم گفتیم و شنیدیم و خندیدیم و گریستیم

مگر به این راحتی ها از خاطرم میروند


ثانیه شماری های حضور غیاب انتهای کلاس، شب زنده داری های زمان امتحانات ،انتظار برای باز شدن در سلف، انتظار برای حرکت سرویس ها، دغدغه ی حذف کردن حداقل نصف منبعی که استاد معرفی کرده، هماهنگی برای پیچاندن کلاسهای وسط تعطیلات ، دغدغه های داشتن یا نداشتن خوابگاه ، گردش‌های دسته جمعی در آبشار مهدیشهر و آن حوالی ، شهمیرزاد و کوچه باغهایش ، کارورزی های طاقت فرسا اما پر خاطره‌مان ، آرامش و حافظه‌ی بی نظیر استاد کشاورز ، کلاس های پر انرژی و بی مثال استاد پاکدامن ، اطلاعات بروز و ذهن خلاق دکتر اصنافی  ، مقاله های تحمیلی استاد صابری که مهارتمان را در کپی پیس (copy & paste) افزایش داد و تلاش های بی وقفه اش در انجمن علمی ، سوال های بی پایانمان از استاد معرفت و جمله ی معروف ایشان ( خانووووووم سرچ کن)  قیافه های علامت تعجب دانشجوها بعد از تدریس استاد بقا و خنده های معنی دار استاد از این منظره ، خونسردی و مهربانیه ذاتیه استاد فرانسه (سرکار خانم زمانی) ، یکرنگیه  دلنشین استاد پارسا در کلاس های آمار ، مهربانی های استاد فیزیک برای تطبیق منبع امتحانی با اطلاعات اندک ما، و هم اکنون این ماییم دانش آموختگان ورودیه 88 کتابداری دانشگاه سمنان که روزی این خاطرات در دوران دانشجویی مان متولد شدند جان گرفتند و حال باید آماده شویم که این خاطرات را در قفسه ی قلبمان شلف بندی کنیم و حواسمان باشد که مبادا روزی غباری بر روی این خاطرات بنشیند و در دفتر چه ی خاطره ی زندگیمان کم رنگش کند امیدوارم که یاد و خاطره ی این روزها همچون حافظ و قرآن بر طاقچه ی دلمان جای گیرد و همیشه به نیکی یادش کنیم با آرزوی بهترین بهترین ها برای شما

 

 متنی زیبایی بود نوشته فاطمه (سوگند) قلی‌زاده

نظرات 6 + ارسال نظر
طاهره صبوری پنج‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:46 ق.ظ

واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم

سمیرا یکشنبه 26 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:38 ب.ظ http://samirajoon.blogfa.com

اصلا بهتر که تموم شد....4سال تو اون خراب مونده، موندی و کلی دردسر....دیگه اصلا نرو هیچ جای دیگه ها!!!!!!!!!!!!!

دیگه هرجا بریم باهم میریم .... اصفهان خوبه؟؟

مهسا پنج‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 02:59 ب.ظ

متن خیلی زیبایی بود وقتی خوندیش چشام پر اشک شد
امیدوارم در تمام مراحل زندگیتون موفق باشین.

تارا ظروفچی دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 06:47 ب.ظ

سوگند عزیزم، متن خیلی قشنگی بود. یاد زمان دانشجویی خودمون افتادم. قدر این ترم آخر رو خیلی بدون

رخساره دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:41 ق.ظ

سوگند جونم متنت خیلی خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی قشنگ بود. یه جاهایی دلم گرفت یه جاهایی از ته دل خندیدم به نکته های خیلی جالبی اشاره کرده بودی( استاد صابری با حجم تکالیفش....) میدونی؟ این ترم انقد انقد انـــقدر تکلیف داریم که این ترم سهله من واسه ترمه بعدم نمیتونم انجامشون بدم چون همین ترم، بار سومه که در حال انجام دادنشونم به خاطر یسری چیزا اطلاعاتم پریده...
لحظه لحظه های زندگیمون خاطره ست امیدوارم خاطره زندگی خوبی داشته باشی.

ابوعدنان یکشنبه 19 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 06:40 ب.ظ http://abooadnan.blogsky.com

واقعا ما رابرد به زمان دانشجویی نوشته جالبی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد