ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
اینجا سمنان است
اینجا مهدیشهر
اینجا برج مراقبته خاطراته 4 ساله ی دانشجوییه من است
اینجا مکانیست که روز به روز و شب به شبش برایم خاطره ساز شد
اینجا همان جاییست که باید به ترک گفتن خاطراتش عادت دهم ذهنم را
مقابل هر چیز هم که به ایستی نمیتوانی سد بکشی چلوی حرکت این عقربه های عجول
زمان خواهد گذشت بی انکه اعتنایی کند به خاطرات تلخ و شیرینت که در این گذر گاه برایت به بار اورده است
تو می مانی و کوله باری از خاطرات که دیگر تولد نمی یابند
کم کم روزگار می آید و می گذرد تا کم رنگشان کند
4سال با هم زندگی کردیم باهم خاطره ساختیم با هم گفتیم و شنیدیم و خندیدیم و گریستیم
مگر به این راحتی ها از خاطرم میروند
ثانیه شماری های حضور غیاب انتهای کلاس، شب زنده داری های زمان امتحانات ،انتظار برای باز شدن در سلف، انتظار برای حرکت سرویس ها، دغدغه ی حذف کردن حداقل نصف منبعی که استاد معرفی کرده، هماهنگی برای پیچاندن کلاسهای وسط تعطیلات ، دغدغه های داشتن یا نداشتن خوابگاه ، گردشهای دسته جمعی در آبشار مهدیشهر و آن حوالی ، شهمیرزاد و کوچه باغهایش ، کارورزی های طاقت فرسا اما پر خاطرهمان ، آرامش و حافظهی بی نظیر استاد کشاورز ، کلاس های پر انرژی و بی مثال استاد پاکدامن ، اطلاعات بروز و ذهن خلاق دکتر اصنافی ، مقاله های تحمیلی استاد صابری که مهارتمان را در کپی پیس (copy & paste) افزایش داد و تلاش های بی وقفه اش در انجمن علمی ، سوال های بی پایانمان از استاد معرفت و جمله ی معروف ایشان ( خانووووووم سرچ کن) قیافه های علامت تعجب دانشجوها بعد از تدریس استاد بقا و خنده های معنی دار استاد از این منظره ، خونسردی و مهربانیه ذاتیه استاد فرانسه (سرکار خانم زمانی) ، یکرنگیه دلنشین استاد پارسا در کلاس های آمار ، مهربانی های استاد فیزیک برای تطبیق منبع امتحانی با اطلاعات اندک ما، و هم اکنون این ماییم دانش آموختگان ورودیه 88 کتابداری دانشگاه سمنان که روزی این خاطرات در دوران دانشجویی مان متولد شدند جان گرفتند و حال باید آماده شویم که این خاطرات را در قفسه ی قلبمان شلف بندی کنیم و حواسمان باشد که مبادا روزی غباری بر روی این خاطرات بنشیند و در دفتر چه ی خاطره ی زندگیمان کم رنگش کند امیدوارم که یاد و خاطره ی این روزها همچون حافظ و قرآن بر طاقچه ی دلمان جای گیرد و همیشه به نیکی یادش کنیم با آرزوی بهترین بهترین ها برای شما
متنی زیبایی بود نوشته فاطمه (سوگند) قلیزاده
واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم
اصلا بهتر که تموم شد....4سال تو اون خراب مونده، موندی و کلی دردسر....دیگه اصلا نرو هیچ جای دیگه ها!!!!!!!!!!!!!
دیگه هرجا بریم باهم میریم .... اصفهان خوبه؟؟
متن خیلی زیبایی بود وقتی خوندیش چشام پر اشک شد
امیدوارم در تمام مراحل زندگیتون موفق باشین.
سوگند عزیزم، متن خیلی قشنگی بود. یاد زمان دانشجویی خودمون افتادم. قدر این ترم آخر رو خیلی بدون
سوگند جونم متنت خیلی خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی قشنگ بود. یه جاهایی دلم گرفت یه جاهایی از ته دل خندیدم به نکته های خیلی جالبی اشاره کرده بودی( استاد صابری با حجم تکالیفش....) میدونی؟ این ترم انقد انقد انـــقدر تکلیف داریم که این ترم سهله من واسه ترمه بعدم نمیتونم انجامشون بدم چون همین ترم، بار سومه که در حال انجام دادنشونم به خاطر یسری چیزا اطلاعاتم پریده...
لحظه لحظه های زندگیمون خاطره ست امیدوارم خاطره زندگی خوبی داشته باشی.
واقعا ما رابرد به زمان دانشجویی نوشته جالبی بود