آخرین سوال که جواب دادم اندکی صبر نکردم و سریع از جایم بلند شدم و وسایلم را جمع کردم و برگه را مراقب تحویل دادم.
از سالن امتحان خارج شدم و وارد حیاط دانشکده شدم اما کسی از دوستانم را ندیدم. به سوی ساختمان آموزشی رفتم . بچه ها همه اونجا جمع شده بودند و منتظر بودند. شروع کردیم به عکس انداختن ... آخرین عکس های دوره دانشجویی .....
بچه ها راهرو را روی سرشان گذاشته بودند از بس که سرو صدا میکردند.
بعد از چندتا عکس انداختن در راهرو ، وارد حیاط دانشکده شدیم که دیدیم بله !!! برخی دوستان اشکهایشان جاری شده و گریه میکنند.
بر روی صندلی نشستم و به بچه ها نگاه میکردم که داشتن با یکدیگر خداحافظی میکردند و با خودم خاطرات این سال ها را مرور میکردم. چقدر زود گذشت ....
روز جدایی بالاخره فرا رسید. و چقدر سخت است دل کندن از کسانی که 4 سال را در کنارشان زندگی کردی.
خداحافظ ای شعر شبهای روشن
خداحافظ ای قصه عاشقانهقرارمان در تاریخ 99/9/9 ، دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه سمنان. از الان منتظر آن روزم ....
دوباره فصل بسیار زیبای امتحانات رسید . اما این ترم با تمام ترمهای دیگه فرق میکند. کم کم میرسد روزهایی که فقط به یاد این روزها میافتیم و گریه میکنیم. روزها و شب هایی که بیدار میماندیم تا درس بخوانیم ( یعنی انقدر درس خون بودیما !!!! ) .
دانشجوهایی شب امتحانی !!! شاید هم روز امتحانی !!!
تقلب های سرجلسه !! که از لو دادن آنها به علت بدآموزی معذوریم و قیافه مراقب ها هنگامی که نمیتوانستند تقلب بگیرند:
یا
و گاهی هم این طوری
صدای ذوالفقاری که در آمفی تاتر میپیچید که میگفت : وقتی برگههارو پخش کردم دیگه صحبت نکن
یا صدای تسبیح محمودیان که تمرکز همه دانشجوها را به هم میریخت.
و صدای نفرت انگیز جمله ای که از دهان مراقب بیرون می آمد و میگفت : وقت تمومه
و در آخر یک عکس بسیار زیبا را که نشان دهنده علاقه مندی ما پسران نسبت به درس هست را تقدیم میکنم به تمام دانشجویانی که این ترم امتحان دارند !!!
به امید پیروزی در امتحانات !!!!
محفل آریائیتان طلایی
دلهایتان دریایی
شادیهایتان یلدایی
مبارک باد این شب اهورایی...
چتر
باران
یلدا
و جای خالی تو ...
سلام ....
دلم میخواد خیلی بنویسم کلی مطلب دارم ولی ..... وقت ندارم ...
این مطلب هم چون بهترین کارمند دانشکده مهندس نوعی ازم خواست مینویسم.
بالاخره میثم حیدری، از دوستهای خوبم تو دوران تحصیلم تو دانشگاه تونست پایان نامه خودشو تموم کنه !!!!
و جالبترین نکته درباره این پایاننامه اینه که این شاهکار آقا میثم !!! در تاریخ 2012/12/12 در کتابخانه ثبت شد
عاشق رنگ سیاه شب یلدام..
آخه از روشنی هیچ خیری ندیدم..
.
.
.
حالا که این زندگی شبیه مرگه...
بی امون عاشق این زندگی هستم
یادم میاد ترم سوم بود که ساکن خوابگاه فضیلت ( همه کار توش انجام میشد جز خواب) بودم. شب یلدا تقریبا نصف خوابگاه جمع شده بودن توی اتاقمون ( انقدر مهمون نوازیما ....)
کلی خوردنی خریده بودیم
بعد از دو سال باید یه اعتراف بکنم. مسئول خرید من و دوتا دیگه از بچه ها بودیم. بعد از اینکه همه چی خریدیم اندکی پول زیادی اومد . ما هم نامردی را در حق دوستان به اتمام رساندیم و مقداری شیرنی "تر" خریدیم ( فک کنم 2 کیلو میشد) و سه نفری نشستیم خوردیم !!!! خداییش خیلی خوش مزه بود....
اون شب خیلی خوش گذشت. دوستان کارهایی انجام دادن که ...... آره
عاشق رنگ سیاه شب یلدام .....
آهنگی بسیار زیبا از رضا صادقی ... حتما دانلود کنید و گوش کنید
اینجا سمنان است
اینجا مهدیشهر
اینجا برج مراقبته خاطراته 4 ساله ی دانشجوییه من است
اینجا مکانیست که روز به روز و شب به شبش برایم خاطره ساز شد
اینجا همان جاییست که باید به ترک گفتن خاطراتش عادت دهم ذهنم را
مقابل هر چیز هم که به ایستی نمیتوانی سد بکشی چلوی حرکت این عقربه های عجول
زمان خواهد گذشت بی انکه اعتنایی کند به خاطرات تلخ و شیرینت که در این گذر گاه برایت به بار اورده است
تو می مانی و کوله باری از خاطرات که دیگر تولد نمی یابند
کم کم روزگار می آید و می گذرد تا کم رنگشان کند
4سال با هم زندگی کردیم باهم خاطره ساختیم با هم گفتیم و شنیدیم و خندیدیم و گریستیم
مگر به این راحتی ها از خاطرم میروند
ثانیه شماری های حضور غیاب انتهای کلاس، شب زنده داری های زمان امتحانات ،انتظار برای باز شدن در سلف، انتظار برای حرکت سرویس ها، دغدغه ی حذف کردن حداقل نصف منبعی که استاد معرفی کرده، هماهنگی برای پیچاندن کلاسهای وسط تعطیلات ، دغدغه های داشتن یا نداشتن خوابگاه ، گردشهای دسته جمعی در آبشار مهدیشهر و آن حوالی ، شهمیرزاد و کوچه باغهایش ، کارورزی های طاقت فرسا اما پر خاطرهمان ، آرامش و حافظهی بی نظیر استاد کشاورز ، کلاس های پر انرژی و بی مثال استاد پاکدامن ، اطلاعات بروز و ذهن خلاق دکتر اصنافی ، مقاله های تحمیلی استاد صابری که مهارتمان را در کپی پیس (copy & paste) افزایش داد و تلاش های بی وقفه اش در انجمن علمی ، سوال های بی پایانمان از استاد معرفت و جمله ی معروف ایشان ( خانووووووم سرچ کن) قیافه های علامت تعجب دانشجوها بعد از تدریس استاد بقا و خنده های معنی دار استاد از این منظره ، خونسردی و مهربانیه ذاتیه استاد فرانسه (سرکار خانم زمانی) ، یکرنگیه دلنشین استاد پارسا در کلاس های آمار ، مهربانی های استاد فیزیک برای تطبیق منبع امتحانی با اطلاعات اندک ما، و هم اکنون این ماییم دانش آموختگان ورودیه 88 کتابداری دانشگاه سمنان که روزی این خاطرات در دوران دانشجویی مان متولد شدند جان گرفتند و حال باید آماده شویم که این خاطرات را در قفسه ی قلبمان شلف بندی کنیم و حواسمان باشد که مبادا روزی غباری بر روی این خاطرات بنشیند و در دفتر چه ی خاطره ی زندگیمان کم رنگش کند امیدوارم که یاد و خاطره ی این روزها همچون حافظ و قرآن بر طاقچه ی دلمان جای گیرد و همیشه به نیکی یادش کنیم با آرزوی بهترین بهترین ها برای شما
متنی زیبایی بود نوشته فاطمه (سوگند) قلیزاده
آخرای شب گذشته بود که پیامک های تبریک روز دانشجو از طرف دوستان سرازیر شد بر روی گوشیام . و کماکان نیز ادامه دارد ..... یه همچنین دوستایی دارما
ولی از همه اون پیامکها این یکی از همه قشنگتر و بی مناسبت هم با حال و هوای این روزهای من که آخرین لحظات دانشجویی را میگذرونم نبود :
پاییزی خواهد آمد ....
خاطرات شیرین دانشجویی را برایت برگ برگ خواهد کرد
و تو در اوج لبخندها
حسرت گذشتهها حسرت گذشتهها را خواهی خورد....
با تشکر از دوست عزیزم (که یه دنیا دوسش دارم ) که این پیامک بسیار زیبا را برای بنده فرستاد.
بالاخره هم درس ما تموم شد...
(گریه گریه)
سه سال و نیم درس خوندیم. کلی سر کلاس خندیدیم و شیرنی خوردیم و ..... . بهترین دوران تحصیلم بود. خیلی زود گذشت خیلی خیلی خیلی زود ...
تمام این خاطرات را میخواستیم که با بچه ها دور هم باهم تو یه جشن کوچولو مرور کنیم. جشنی که واسه برگزاریش کلی دوییدم !!! ( یه مدت دیگه اگه طول میکشید میتونستم تو مسابقات دوی ماراتون المپیک بعدی شرکت کنم !!!)
با تمام مشکلات جشن برگزار کردیم !
خیلی خوب بود و خیلی خوش گذشت .... البته کلی هم سوتی داشتیم که معمولا تو همه جشن ها هست
آخر سر هم از اون لباس های دانش آموختگی تموم کردیم !!!! (مثل این میموند که مانتو تنم کردم !!!! )
اساتید دوست داشتنیم هم از تهران اومده بودن ( زوج موفق کتابداری = سرکارخانم پاکدامن و دکتر اصنافی) البته با کلی حادثه در راه که جا داره ازشون تشکر ویژه بکنم .
دلم واسه همه بچه ها تنگ میشه !!! واسه تک تکشون !!!
دلم واسه وحید با اون مسخره بازی های سر کلاس که با هم انجام میدادیم
دلم واسه عظیم با حضورهای صد در صدیش
دلم واسه گروه اپوزوسیون ( دلیخون، میرزایی، مقدسی، فیضی و طریقتی ) که همیشه سر کلاس سر و صدا میکردن
دلم واسه درویشی و بچههاش (نوری، طاهری، جانمحمدی)
دلم واسه دو خواهر ( کاوه، عاطفه و بالابندی ) که مثل دو تا مرغ عشق بودن
دلم واسه وبولیک کلاس، قلی زاده
دلم واسه عکاس کلاس، عمروانی
دلم واسه شیرزن کلاس، علیزاده
دلم واسه هنرمند کلاس، کاوه، نسترن
دلم واسه داب، خوش مشرب، حسین سعیدی، خواجه وند، حیدری، حسنپور، ذوالفقاری، زهانی، خداوردی
دلم واسه اساتید خوبم آقاین معرفت و کشاورز و سرکار خانم صابری
دلم واسه مهندس نوعی با اون خنده های بلندش توی سایت
دلم واسه فیروزجایی و عالیشاه
دلم واسه دانشکده و همه ی دوستانی که تو این چند سال داشتم
تنگ تنگ تنگ میشه
سلام به تمام دوستان عزیز و قابل توجه کسانی که میگویند در کتابداری کار نیست!!
15 آذر امسال ادکا همایش با عنوان "کارآفرینی و بازار کار در کتابخانه ها و مراکز اطلاعاتی" برگزار میکند.
دوستان عزیزی که تمایل دارند که در همایش شرکت کنند لطفا به سایت ادکا به نشانی www.uilisa.ir مراجعه کنند.
منبع خبر : سایت ادکا
در این هفته که گذشت دو خبر دریافت کردم که یکی خوب و دیگری بسیار ناراحت کننده و بد بود.
متاسفانه در 20ام شهریور یکی از اساتید کتابداری را از دست دادیم. اولین بار با دکتر اسماعیل حبیبی در مجمع ادکا آشنا شدم. آدم بسیار سرحالی بود و خیلی شوخی میکرد. حتی یادم هست که با خانم چیتساز هم که با پای شکسته در مجمع شرکت کرده بود شوخی میکرد.
روحش شاد و یادش گرامی
ولی خبر دوم خوشحال کننده بود و غم از دست دادن دکتر حبیبی را کاهش داد. قبول شدن سرکار خانم صابری در مقطع دکتری خبری بود که باعث خوشحالی ما شد.
امیدوارم که همیشه موفق و سربلند باشند
سه سال .... چه زود گذشت
همین روزها بود که جواب کنکور آمد . برای ثبت نام با پدرم به سمنان رفتیم که ما را برای ثبتنام به مهدیشهر ( سنگسر ) ارجاع دادند. باورم نمیکردم . دانشکدهای با 15 کلیومتر فاصله از پردیس اصلی دانشگاه و شهر سمنان که در بین کوهها محصور شده است .
تقدیر سرنوشت ما را این گونه رقم زده بود. با شرایط کنار آمدیم. شرایط بقیه بچهها در خوابگاه هم بهتر از من نبود. از سراسر ایران آمده بودند به این شهر کوچک ...
ترم اول : 20 واحد داشتیم که 5 واحد آن عملی بود و مجبور بودیم بیشتر هفته سر کلاس باشیم. زبان، روانشناسی ، ریاضی ...
کلاس ریاضی همانند زنگ تفریح بود مخصوصا برای کسایی مثل من که از رشته ریاضی یا تجربی آمده بودند ..
یادش بخیر برای درس " کتابخانه و کتابداری " راهی سفر شدیم به سوی کتابخانه ملی ... اولین بار بود که به کتابخانه ملی میرفتم. 8 طبقه که 4 طبقه آن زیر زمین بود، و پشتبامهایی سبز که مملو از گیاهان زیبا بود، معماری بسیار عالی داشت ... مخزنهای بسیار بزرگ که در پایین ترین طبقه قرار داشت . عکسهایی به یادگار هم انداختیم که هنوز منتظریم آنها را خانم کاوه به دستمان برسانند !!!
ترم دوم: ترم دوم یادآور پنج شنبه هاست.... پنج شنبههایی که از 8 صبح تا 8 شب با سرکارخانم پاکدامن و دکتر اصنافی ( زوج موفق کتابدار) کلاس داشتیم . ما بودیم و دانشکده خالی و آقای فیروزجاهی !!! به یاد دارم ساعتهای آخر را که فقط تصویر استاد را میدیدم و هیچ صدایی نمیشنیدم. هرچقدر که کلاس های خانم پاکدامن شیرین بود کلاس های استاد تاریخ ادبیات جهان تلخ بود. تلخ مانند شکلاتهای تلخ 90% ..... برای من که اینطور بود.
ترم سوم: و باز پنج شنبهها !!!! کلاس آمار هرگز از ذهنم نخواهد رفت. استاد بسیار دوست داشتی . علی پارسا عزیز!! بیشتر دوست بود تا استاد !!!
ترم چهارم : و سه باره پنج شنبه ها !!! یادم میآید که چقدر بچهها ( مخصوصا خودم) غر میزدیم که چرا همه دانشگاهها در ایران پنج شنبهها تعطیل هستند و ما باید سر کلاس باشیم!!! برای درس آرشیو بود که به ساختمان گنجینه کتابخانه ملی رفتیم ...
ترم پنجم: از همه جذابتر کلاس فرانسه بود. سرتاسر این کلاس خنده و شادی بود !!! کلاس روانشناسی اجتماعی با صدای آروم استاد که فکر میکنم خودش هم صدای خود را نمیشنید وامتحانی که گرفت را هیچ وقت فراموش نمیکنم. موقعی که صفحات کتاب را برای امتحان مشخص میکرد از تعجب چشمهایم 4 تا شد و از حدقه در آمد . 70% مطالب را درس نداده بود !!!
یاد کلاس فیزیک بخیر که کلا 4 جلسه بیشتر نرفتم و آخر ترم نیز 17 شدم !!! سر امتحان همه در سالن فهمیدند که به دنبال جواب یک سوال میگردم از بس که از همه پرسیدم ولی اطرافیانم از شانس بسیار بسیار بسیار عالی ما هیچ کس بلد نبود و من داشتم حرص میخوردم چون بلد بودم و یادم نمی آمد.
ترم ششم: داستان های استاد سنایی که برایمان تعریف میکرد ... واقعا شیرین بود ، درس تاریخ تمدن.
درس وحشتناک برنامهنویسی !!! هر جلسه بچه ها با استاد دعوا داشتند. موقعی که استاد درس میداد همه فقط نگاه میکردند و هیچی نمیفهمیدند. یادش بخیر یک ماه هم سر کلاس حضور پیدا نکرد و آن داستان هایی که پیش آمد ( اگر بگویم خودش یک کتاب میشود)
بحث های سر کلاس انقلاب اسلامی !!! اول ترم انقدر که با استاد بحث کردیم با خودم میگفتم که حتما این استاد آخر ترم از خجالت همه مخصوصا من در خواهد آمد ولی ....
ترم هفتم: ترم آخر ؟؟؟؟؟
باور کردنش برام خیلی سخت است که این ترم ، ترم آخری هست که به دانشگاه میروم. از همین الان دلم برای کلاس های استاد معرفت که همش از بچهها نظر میخواست ، یا کلاسهای خانم صابری با تکلیفهای کلاسی که بهمون میداد و ما آخر ترم با عجله حل میکردیم، یا کلاس های استاد کشاورز که تا آخرین لحظات درس میداد ، تنگ میشود .....
پ ن : با تمام مشکلاتی که داشت تمام شد. و چه زود تمام شد. و چه شیرین بود. شیرین تر از شیرینیهایی که به هر بهانهای دوستان میخریدند و ما میخوردیم. به قول شیخ سخن سعدی:
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست
طبق قول مسئولین همایش ادکا بر اعلام نتایج داوری چکیدههای رسیده به دبیرخانه همایش در زمان مقرر بالاخره نتایج اعلام شد.
در تصویر زیر میتوانید چکیده های پذیرفته شده را مشاهده کنید.
برای اطلاعات بیشتر به سایت ادکا مراجعه کنید.